زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

برای دخترم زهرا

گمانم باید خوشحال باشم

عزیزم تولدت تمام شد و تو بودی و اسباب بازیهایی که وقتی حدود قیمتشان را حساب کردم یک عروسک60تومنی بود و یک عروسک وست آشپز خانه20تومنی و یک گاو گنده ی 30 تومنی و یک خرس حدودا15تومنی و حیوانات10تومنی ودوتا کتاب که به این دوتای آخر علاقه ی بیشتر نشان دادی و البته70تومن پول  واکنشت را دوست داشتم وقتی این همه اسباب بازی زرق و برق دار را ول کردی و آمدی سراغ حلقه های کارتونی وپازل دست سازو...سایر اسباب بازی های دست سازیکه به نظر من ارزش واقعیشان بیش از ظاهرشان بود کودکم کاش همیشه همینجور باشی وقتی چند ماه پیش برای النگو وماشین واقعی گریه کردی و از بابا با اصرار خواستی ماشین بخرد ترسیدم که مبادا فردا بخاطر این نتوانستن ها سرزنش شویم و از ما ...
31 خرداد 1393

باز هم تغییر

این روز ها عاشق خاله بازی شدهای در جمع شعر می خوانی مدام سوال می پرسی به نوزاد ها علاقه مند شده ای جملاتی مثل حوصله ندارم را به جا می گویی که برای من جالب است نا چارا نصف روز از روش ترک پوشک در 3 روز استفاده کردم و الان تا حدودی خبر می دهی
29 خرداد 1393

امروز من و تو+یک مهمان=انفجار...

تازه از خواب بیدار شده بودم که گوشیم زنگ خورد زن پسر عمه ی شوهرم بود گفت می خواهد بیاید تا برایش زبان توضیح بدهم هنگ کردم اما جملات از پیش تعیین شده بود که می گفتم قدمت روی چشم... تشریف بیار خلاصه ی مطلب مهمان آمدو زهرا که موقعیت را مناسب دید جیم شد حالا زهرا کجاست؟...نتیجه این شد که ادویه ها با هم قاطی شدن نمک ها دیگر نمک نبودند و رنگشان از بس که با انواع و اقصام مواد قاطی شده بود هر رنگی بود جز سفید وکف آشپز خانه با ادویه ها رنگ شده بود مکتی که بخاطر جلوگیری از افتادن زهرا پهن شده بود رنگش دیگر بنفش نبود با ماست رنگ شده بود آشپزخانه طی 7 ساعت کاملا زیرو رو شده بود مهمان رفت یک دختر خرابکار ماند و یک مادر عصبانی که توان دعوا کدن نداشت
28 خرداد 1393

لگوهای یخی...

از دیروز تو ذهنم بود به زهرا یخ بدم تا باهاش برج بسازه اما همیشه اون چیزی که ما فکر می کنیم نمیشه و  اما زهرا جون اول که اصلا محل نذاشت و گفت نمیام چون داشت خرابکاریاش رو تو اطاقش جمع میکرد این هم عکسش   وبعد که اومد هم خلاف انتظار من برج نساخت و پشت سر هم قرار داد و گفت این ننمه یعنی مادر پدرش!!! وبعد اشکال دیگه ای که باز از پشت سر هم قرار دادن ویا کنار هم چیدن یخ هاست این هم عکس سازه های دخملم نظرتون چیه...؟؟   ...
26 خرداد 1393

کارهایی که برایت انجام دادم و آنهایی که انجام ندادم

شمارش معکوس تا2 سالگی آغاز شده و تو عزیزم هنوز لج می کنی و از پوشک جدا نمی شوی و تا پوشکت را باز می کنم بساط گریه به راه است که مامان پوشک... و هنوز نتوانسته ام تو را به قصه علاقه مند کنم که تقصیر خودم است چون تا1سال بخاطر مشغولیلت و ناراحتی های خودم فقط به تو غذا می دادم و می خواباندم...و حداکثر با هم بودنمان در روز30دقیقه هم نمی شد...ولی واقعا گرفتار بودم و تو گل من دختر خوبی بودی و با چشم های معصومت به شخصیت های تلویزیون زل می زدی بعد از آن بعضی کارهای ساده را با هم انجام دادیم مثلا در بالکون را باز می کردیم و هر صدایی که می آمد و هر رهگذری که رد می شد برایت توضیح می دادم صدای پا صدای خروس همسایه صدای گربه یا هر چیز دیگر ...
23 خرداد 1393

ساخت پازل مناسب برای 2ساله ها

زهرا جون از ی سالگی می توانست با لگوها برج بسازد اما پازل مناسب سنش را در اینجا که شهر کوچکی است گیر نیاورده بودم بنابر این چند شکل را از اینترنت پرینت گرفتم و دور آنها را بریدم بعد روی مقوا(ی جعبه ی کارتون)چسباندم و باز دور آنها را با چاقو درآوردم(واقعا سخت بود)بعد یک مقوای دیگر زیر مقوای اول که شکل ها را از آن در آورده بودم چسباندم و این شد: خلاصه آنرا به زهرا دادم و جیگر مادر بعد از 3 بار بار 4ام بالاخره توانست آنها را به حالت درست سر جایش بگذارد البته نمی دانم چرا از پروانه بدش می آمد و می گفت نمی گذارم ...
23 خرداد 1393

گل زیاده...

زهرا جون امروز بعد از چند روز تب از روز5شنبه قبل تا الان که4 شنبه شده تب داشتی و بی حال بودی یکی دو شب هم خیلی شدید بود که من خیلی ترسیدم بالاخره امروز سر حال شدی و دوباره با هم رفتیم باغچه رو آب دادیم و تو بوته ی گل شب بویی که هر روز گل هاشرو می چیدی و نمیذاشتی گلهاش زیاد بشه رو دیدی تو فرصتی که تو مریض بودی حسابی گل داده بود  و هیجان زده گفتی گل زیاده و رفتی طرفش ...
21 خرداد 1393

یک اسباب بازی ساده دست ساز

دیشب با زهرا جون از روی ی  جعبه کارتونی این دایره هارو بریدیم(من بریدم) و با زهرا رنگش کردیم و بعد وسطش رو سوراخ کردم و از زهرا خواستم اونها رو توی یک مداد کنه هر چند خیلی سادست اما زهرا اونقد این کار رو دوستداشت که چند بار انجامش داد و باهاش سر گرم بود بعضی از دایره ها دو طرفش رنگ های مختلف داشت و زهرا از رویی میذاشت که رنگ روشن تری داشت و ی دایره که سیاه بود رو گفت نمیذارم  زهرا با خمیر بازی هم ی چیزایی ساخت که دلم نیومد نذارم در ادامه مطلب وقتی ازت پرسیدم گفتی دختر ساختم!!! ...
21 خرداد 1393